کنار سنگی به دنیا آمدممادرم از آتش بودماه پدرم
قبیله در کمرگاه کوه جنازهها را به خدایان تقدیم میکردو خورشید را کنار اسب سر میبریدبوی کندر و نعلیاجوج و ماجوجنام جن،از ما بهتران بودبه خدای قبیله خدمت میکردو در اولین بلوغ من نقش زن داشتمن ایستاده بودم کنار سدر کهنسالو اندوه برف بر شانهی درخت را میشمردمدور آتش میچرخیدمو عاشق تو بودمبرگها میخواستند به جاهایی از تو بچسبندمن خونم را کنار رودخانه یکبار با زغنها عوض کردم و ماهی شدمرییس قبیله هم عاشق تو بوداز هزار سال پیش اینجا هر کس که زیباست دشمن استبوی توله گرگ میآیددر سرماقبیله تنهاستچهرهی سرخ تو با ماه و آتش بودو همهی رودخانهها به سینههای نرم تو میریختندرییس قبیله دستور کشتن مرا با نیزه دادو تو با همهی آتشها نگهبان من بودیجادوگران قبیله نعل در آتش افکندندآب و آتش بیقرار شدو تو با همهی آتشها نگهبان زمین بودیباران برای تو میباریدماه برای تو میتابیدو زنان قبیله در تو جمع بودندکسی که عاشق تو بودعاشق همهی زنان قبیله بودهمهی برگها دوست داشتند تن تو باشندو اشراق قبیله زیر بغلهای تو بودبا تو دور آتش میرقصیدمو با نیزه سایهی تو را به زمین میخ میکردمتو بعد از رودخانهقدیمیترین فرد قبیله بودیبا سوت جیرکجیرکها زیبا شدیو روزی که چشمهای تو کامل شدزمین آخرین دورش را زدنشست کنار سدر کهنسالو عارف شدرییس قبیله پیر شد و مردو تمثال تو هنوز بر تخته سنگ انتهای جنگل پیداسترییس قبیله زیر تمثال تو رگش را زدو قرنها کنار تمثال تو به زندگی نباتی ادامه دادهنوز بوی خون پیر قبیله در رودخانه جاری استبا سوت جیرجیرکها زیبا شدیو روزی که تو با همهی آتشها مادری قبیله را قبول کردیمن در زندگیهای بعدیدر فراق توبه شهر روی آوردمو نام هم سنگ های جهنم ( علیرضا نوری)...
ادامه مطلبما را در سایت سنگ های جهنم ( علیرضا نوری) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sanghayejahanam بازدید : 48 تاريخ : جمعه 9 دی 1401 ساعت: 17:09